آرشينآرشين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

آرشين ، دختر خردمند ايراني

در ادامه 22 ماه نوشت..

بعد از گذروندن مرحله ي تاب سواري در شب، موقع خواب، روي پتو با اجراي مامان و بابا، نوبت رسيد به نوع ديگري از تاب سواري بدون نياز به مامان و بابا! قدرتت زياد شد و پيشرفت شاياني كردي در گرفتن از گوشه هاي مبل و انداختن وزنت روي دست ها براي تاب سواري كم كم ديديم اوضاع داره فجيع ميشه و ممكنه بلايي سر خودت بياري كه تصميم گرفتيم تابي رو كه تو برنامه بود برات بخريم زودتر تهيه كنيم. تقريبا 1 هفته پيش اين تاب رو برات خريديم و خيلي هم دوسش داري پفيلا ريخته بودي جارو آوردم گفتم پفيلارو جمع كنيم ازم گرفتي نه تنها پفيلاهايي كه ريخته بودي بلكه  جاهاي ديگه رو هم جارو كردي قربونت برم كه اينقدر بزرگ شدي كه كمكم ميكني اخ جون تولدت.. 15 دي تو...
21 دی 1392

آرشين جون ژست بگير..

از اونجايي كه دوست دارم باله كار كني هر از گاهي سري به وبهاي مرتبط با اون ميزنم و عكسهاي كوچولوهاي بالرين رو نگاه ميكنم وبعد تويي كه تو روياهاي من داري باله ميرقصي.. چند وقت پيش كه داشتم عكس نگاه ميكردم شما هم پيشم ايستاده بودي و عكسارو كپي كردم و زوم كردم و بهت از نزديك نشون دادم حالا تا ميخوام ازت عكس بندازم و بهت ميگم مثل ني ني ها ژست بگير تمام تلاشت رو ميكني كه يكي از حالت هاي اونارو بگيري اما هنوز پاهاي كوچولوت ياري نميكنن عزيزم. اما چيزي نمونده ديگه!! بزرگ ميشي و پاهات قوي ميشن و اگه دوست داشته باشي حتما يه بالرين عالي ميشي     ...
9 دی 1392

يه تصميم در رابطه با قسمتي از خاطرات كودكي..

امشب لباسهاي گرم سال قبلت رو كه برات كوچك شده بودن اما قابل استفاده بودن رو دادم به زن عمو كيميا كه ببره به يه مركز خيريه كه ميشناسه. يكم دل دل كردم و مردد بودم و دوست داشتم نگهشون دارم.. اما در نهايت به اين نتيجه رسيدم كه بهتره بدم تا كسي كه نياز داره ازشون استفاده كنه.. مهم داشتن تو هست و خاطرات هم كه با عكسها و فيلم ها ثبت ميشن. كاري كه تصميم گرفتم انجام بدم ارزش بيشتري داشت ...
4 دی 1392

دختر 22 ماهه من!!

  92/10/1 حدود 2 ساعت پيش برده بودمت حموم ميخواستم صورتت رو بشورم بهم گفتي اااا مامان اللاز نكن ديگه دختر خوبي باش! و اينجاست كه ميفهميم رفتار تو انعكاس رفتار ماست   92/10/3   ديروز نهار رفتيم خونه عمو بهروز اينا نذري داشتن كلي با طناز بازي كردي و همش ميگفتي طناز دوستمه با عمو ناصر كه قبلا اصلا ميونه اي نداشتي دوست شده بودي و بهش ميگفتي بزار نهار بخورم بعدا بريم برام بستني برام بخر بابا بيرون بود و وقتي اومد خونه عمو اينا طناز و صدا كردي و با لحن خودت گفتي طناز 1 دقه بيا كارت دارم بشقاب بيار اقا رو هم خيلي دوست داري(چون بهت شكلات ميده ) ديروز وقتي رفتيم خونه مامان بزرگ همش ميگفتي آقا كجاست؟ آقا جونم كو؟ مو...
4 دی 1392
1